برای آشتی دهی شناخت علمی و شناخت باطنی “الگوی زبانی نیاز” است
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

قسمت اول

شاید از گذشته ها به مفاهیمی چون الگوی فکری ، الگوی انسا نی ،  الگوی آزادی ، الگوی زنده گی و ... آشنایی داشته باشید  که بیان کننده و ارایه کنندۀ  الگو هایی نمادین هستند و  نماد ها ، نمونه ها و بدیل هایی خاص و گزیده یی را  در عرصه های فکری و حیاتی به نمایش میگذارند ؛  اما "الگوی زبانی" شاید گپ متفاوتی با مفاهیم بالا باشد ؛ زیرا الگو های بالا بیشتر ریشه در یک سلسله تلاش هایی دارند که ابعاد گزینشی آنها زیاد تر بوده و باز معنایی کمتر پیچیده یی را حمل مینمایند . در حالیکه الگوی زبانی از لحاظ انتقال مفاهیم ، با توجه به بارتاویلی آن حمل پیچیده ترین معنا ها را بدوش دارد ؛ زیرا این زبان در قافلۀ شتاب آلود تحول رنگ پذیرتر از سایر رنگ پذیری ها اند . این زبان نه تنها برای بیان جدید ترین آفریده های فکری بشر در حوزههای سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی  بار گرانسنگی را بر دوش داشته باشد ؛ بلکه از این هم بیشتر برای بیان صریح  مفاهیم علمی و  فلسفی و از این مهمتر برای آشتی دهی آگاهی های علمی و شهودی یا بیرون تجربی و درون تجربی بار گرانسنگتر را به پیش میکشد . بنا بر این ایجاد چنین زبانی گره گشای دشوار ترین مفاهیم انتزاعی علمی ، تجربی و فلسفی بوده و نه تنها فاصله میان "نگاه " یعنی فهم و "ابژه" یعنی عینیت را کوتاه میسازد ؛ بلکه فهم تجربی را که در بیرون حاصل شده با فهم شهودی که در نتیجۀ تجربۀ درونی و مستقیم  و بدون واسطه حصول شده نزدیک میسازد .  با از میان رفتن  انفصال بالاخره اتصال میان هر دو بر قرار میگردد .

انسان از دیر زمانی بدین سو برای شناخت واقعیت ها و حقایق مربوط به آنها تلاش نموده و برای دستیابی به شناخت های واقعی تا رسیدن به حقیقت نهایی در هستی از دو گونه آگاهی استمداد جسته اند . آگاهی علمی یا تجربی و آگاهی باطنی یا تجربۀ درونی که مدت های زیادی هر دو در غبار منطق علمی و منطق اسطوره یی پنهان هستند . تکامل فکری انسان هر چند  در طول تاریخ یکی پی دیگر از این غبار پرده برداشته است  ؛ اما آنچه مسلم است ، اینکه هر کدام اینها در حوزههای دیدگاۀ خاص خود به مانور پرداخته و هیچ کدام از قلمرو های خاص خود بیرون نشده اند و یکی بر دیگری بدون نفوذ باقی مانده اند .   مهمتر این که زبانی هنوز قادر برای بیان کامل هر کدام این حوزهها و آشتی دهی آنها پا به عرصۀ وجود نگذاشته است . در حالیکه هر دو به گونه یی حماسه آفرینی ها کرده و هر یک در حوزۀ خود دستاورد های بزرگی داشته اند .

گاهی عقل چنان حماسه می آفریند که در دایرۀ شناخت های آن عشق به جولان آمده و مستی های عاشقانه را به گونه یی پالایش نموده و به مقام شفافیت سیر میدهد  . این حماسه وجدی گسترده دارد که از عمق و  پهنای خاصی برخوردار است . حماسۀ آن فراتر از جوش و خروش صوفیانه و و رقص  ، مستی ها  و بیخودی های عارفانه در سکو هایی از مقام انسانی است . این حماسه نه تنها با نور دمیدن های پی در پی جهان اشراق هم یارای همسازی دارد و از این هم بیشتر با کشف های حیرت افگن خود فضا را برای نورفگنی ها و تبادلۀ جرقه های نور دردو موجود در بستر اشراق نیز میسر میگرداند . کشف اسرار پیچیدۀ علمی و دست یابی به قانونمندی های رمز آلود پدیدههای عالم و بویژه ترکیب و تجزیۀ آنها به گونۀ نور شگفت آوری در پردههای ذهن انسان تجلی کرده و اندیشه را  چنان شفاف میسازد که در فضای پاک و دل انگیز آن اندیشه های سیالی دررگههای نورین به حرکت در آمده و نور های آگاهی در بستر های مختلف یارای سیر و حرکت را پیدا مینمایند ؛ گرچه روند یاد شده به نحوی تجربۀ بیرونی را برمی تابد ؛ اما در عین زمان پرده از تجارب باطنی نیز برمیدارد که هم آمیزی شناخت بیرونی را با شناخت باطنی نیز به نمایش میگذارد .   در فضای این گونه شناخت نوری میتابد و در سینه های دانشمندان تجلی مینماید که خداوند زبانی هنوز برای بیان آن نیافریده  است و دشواری هایی را می توان در آن سراغ نمود که عارف برای بیان شناخت باطنی خود بدان رو به رو است . این گونه نور دمیدن های برخاسته از شناخت واقعیت ها بیرون نه تنها راه برای شناخت بیشترو برتر فراهم میگردد ؛ بعید نیست که این نور دمیدن های پیهم به گونه یی سرزمین اشراق را نیز تحت نورپاشی های خویش قرار بدهند و در دگرگونی حال دانشمند کمتر از تحول حال عارف در هنگام کشف  وشهود تاثیر گذار نباشد .  شاید او اندکی دریابد که چگونه نور افگنی های اشراقی سینۀ بی کینۀ عارف را  برای کشف حقیقت فراختر میگرداند . در روند خاصی  در جرقۀ فرازمانی و فرامکانی در بافت شگفت انگیز غیب و شهود را درهم می آمیزد و در آمیزش استثنایی آن دریچه های آگاهی از غیب یعنی نا آگاهی به سوی شهود یعنی آگاهی باز میگردند . در یک روند شگفت انگیز و بیواسطه  آگاهی های مرموزی را از باب غیب به دریچۀ شهود می وزاند . در این حال است که سینۀ شوق برای پرواز آگاهی های اشراقی باز تر شده و در فضای دل معانی استنثنایی شکل و رویت میگیرند که تنها عارف را مشاهدۀ آن ممکن است که به گونۀ اشراقی در ذهن او تبلور می یابند . سحروردی ها برای چنین کشفی  چندین مرحله را طی نموده اند و تا توانسته اند بابی را برای کشف اگاهی های بکر بگشایند . کسانی مانند مرحوم ملاصدرا توانستند به مدد هردو نقبی به سوی شناخت های حیرت آوری بزنند . چنانکه او در فضای آرامش باطنی قادر به کشف حرکت جوهری گردید و آنرا تا نظام مستقل فلسفی تعمیم داد .  وی بر خلاف متفکرین قبلی در حوزۀ علم ، فلسفه ، کلام وعرفان با تهوری زیرکانه شناخت باطنی را با شناخت بیرونی بهم آمیخت و در نتیجۀ آمیختن دیدگاههای کلامی ، عرفانی و فلسفی نظام فکری مستقلی را در جهان فلسفه بنیاد نهاد  . در حالیکه عارفان بصورت عموم  به کشف ، شهود و اشراق معتقد اند و شماری های مانند مولانای بزرگ عقل را برای شناخت پا در گل خوانده و شماری ها مانند سهر وردی با آنکه عقل را پذیرفته و آنرا در مقابل وحنی نه ؛ بلکه در طول آن میدانست  ؛ اما آنرا تنها مرجعی برای  شناخت ندانسته است  ؛ بلکه عرفان را برای کشف و شهود و اشراق بلند مرتبه ترین مرحلۀ شناخت می شناسد . او ماهیت را امری حقیقی و  وجود را خلاف ابن سینا امری اعتباری قبول داشت . کشف وشهود باطنی یا به عبارتی دیگر معرفت شهودی به مطمین ترین و ارزشمندترین شناسایی چیزی گویند که بصورت مستقیم و بدون واسطه دست بدهد و انسان را قادر به کشف چیزی نماید که تا آن زمان وجود داشته ؛ اما هنوز ناشناخته مانده ‌است .  شعوری است که با آن حقیقت هر چیزی درک می شود. برای تفکیک و ترجیح آن میان عقلی و وهبی ، عقل در مقام سوم بعد از شریعت و استاد و شیخ بحیث میزان درستی آن پذیرفته شده است . برترین شرط برای آن تقوای الهی و دوستی با خدا ذکر شده است .

به باور شیخ اشراق جهان از نور بوجود آمده ونورها با یکدیگر رابطه دارند ، بر یکدیگر می تابند .  وی این تابش متقابل را اشراق خواند .  اشراق به معنای درخشندگی و برآمدن آفتاب نیز معنا گردیده است .  این نور به گونه های رقیق ، غلیظ یا متراکم و پراگنده در هستی موجود بوده ؛ البته طوریکه نور قوی تمایل تابیدن به سوی نور ضعیف و نور ضعیف هم تمایلی برای تابیدن به سوی نور قوی دارد .  وی سر چشمۀ حکمت  را ادریسی و یگانه دانسته که بعد به نام های حکمت لدنی  اقوام و مللی ؛ مانند : هندیها ، ایرانیها ، بابلیها و مصریها و زیر نام حکمت عتیقه یونانی ها  از آن برخوردار شدند .

در این روند جهل یکی پی دیگری از چشمان دل فرو افتاده و با افتادن هر پردۀ نا آگاهی پرده یی از ناشناخته ها از چشمان دل به زیر  افتاده و به همان میزان شناخت باطنی آن شفافتر و روشن تر میگردد . این پرده افگنی ها تا جایی  به پیش میرود که بالاخره حقیقت بدواسطه و مستقیم عریان و برهنه در قلب عارف متجلی میگردد . این زمانی است که شعور باطنی بیدار شده و کشف و شهود به یاری عارف می شتابد و اشراق به گونۀ آفتاب نور افگنی کرده و نوری های تابان و نیرومند در نور های ضعیف درخشش آغاز مینماید و در نتیجه اشراق در بستر شعور باطنی تداوم و گسترش پافته و رو به کمال می نهد . از همین رو اقبال لاهوری (1)می گوید که عرفان و شناخت باطنی نوعی تجربۀ  درونی است که در روشنایی آن عارف به کشف و شهود  نایل آمده  و در نتیجۀ این تجربۀ درونی است که  شناخت مستقیم و بیواسطه برای سالک دست داده  و به گونۀ تجلی های تازه یی در باطن اوشکل  میگیرند .

ابن عربی به دنبال نیروی ادراک کنندۀ دیگری در انسان غیر از عقل یعنی خیال پرداخت و عرصۀ فعالیت این نیرو را پهنۀ خیال دانست  . به باور او در پهنۀ خیال جمع میان اضداد پدیدار می شود ؛ در حالیکه نزد حس و عقل جمع میان دو ضد ممتنع و ناممکن است . او میگفت که عالم خیال  نزدیکترین دلالت به حق است . او میزان شناخته شدن عارف را درجمع کردن میان دوضد یعنی ظاهر و باطن ، اول و آخر که صفات حق است ، تلقی میکرد ؛ یعنی عارف جز از راۀ جمع کردن میان دو ضد ، شناخته نمی شود . 

دید اشراقی عقل را اولین ابزار برای شناخت میداند ، نه اولین و آخرین که از همین جا این نگرش از  حکمت مشا دوری اختیار میکند . نگرش اشراقی بر ریاضت در حوزة‌ ماديات‌ و لوازم‌ و برآيند آنها ( غذا كم‌ و سبك‌ خوردن‌، بيشتر خام‌ خواری‌ كردن‌، لباسهايی خوشبو پوشيدن‌، تاريك‌ بودن‌ اتاق، مفرّح‌ و معطّر بودن‌ اتاق...) برای بیرون شدن از کشش های نفسانی تاکپید دارد در حالیکه  نگرش دومی رشد عقل‌ و عروج‌ آن‌ را از عالم‌ طبيعت‌ و طی‌ مراتب‌ آن در عوالم‌ هستی  منوط‌ بر آموزش های ‌ رياضی، هندسه‌ و منطق‌ دانسته و در صورت عدم  رسیدن عقل به مراتب کمال موسيقی‌ نظری‌ ، نه‌ عمليی را كه‌ قسمتی‌ از رياضيات‌ است‌ باید فرا گرفت .

حکمت مشا با عقل سازگار است و ریاضت را قبول دشواری ها در راۀ کسب علوم طبیعی و ساینسی تلقی میدارد ؛ زیرا به باور مشائیون مطالعه و تحقیق خستگی ناپذیر در مورد علوم طبیعی ، ریاضی و نجوم ذهن را صیقل نموده و بر تندی هوش و دراکیت انسان می افزاید . تحقیقات علمی هم کمتر از ریاضت های شاقۀ باطنی نیست .  این گونه ریاضت هر آن گره از مجهولات در هستی گشوده و در هر گام رمزی از رموز پیچیدۀ قانونمندی های طبیعی و ساینسی را کشف و در روشنایی هر کشف اختراع تازه یی شکل می یابد . با هر اختراعی فناوری تازه یی بوجود آمده و تسهیلات بیشتری برای رفاۀ  انسان بوجود می آید . انسان در این کنکاش به حقایق دست نخورده یی در هستی دست می یابد که دست یابی او به حقایق علمی به یاری استقرای فکری و با تعمیم یافتن معنای جزیی در کلی به نحوی پرده از حقایق فلسفی برداشته می شود .  شناخت های جدید علمی و عمومیت بخشیدن آن در حوزههای گوناگون سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی  به نوبۀ خود راز پایان ناپذیری است که بصورت زنجیره یی در فضای تاثیر متقابل شناخت های انسان را کامل تر نموده و به تدریج از بار ناآگاهی هایش می کاهد . کشف قوانین تازۀ علمی و شناخت و معرفت رموز پیچیدۀ تشکل عناصر گوناگون بویژه سنگ های قیمتی مانند الماس ،  زمرد ، فیروزه و ... و هایدرو کاربن ها مانند نفت و گاز و شناخت و کشف قوانین علمی در حوزههای فزیک ، کیمیا ، ستاتیک ، کنماتیکس ، ترمودینامیکس ، ریاضی بویژه کاربرد معادلات تفاضلی (دفرنشل ایکویژن ها ) در رشته های  انجنیری برق ، انجنیری میخانیک و انجنیری ساختمان ، بوضوح از روابط غامض و پیچیدۀ واقعیت های هستی میان یکدیگر پرده بر میدارد که هنوز برای بشر نامتعارف است .   با کشف های علمی  و اختراعات تازه کلافۀ سر درگم بسیاری از مچهولات و نا آگاهی های انسان باز خواهد گردید و پیشرفت ها در این حوزه ها نه تنها از بار افسون زدایی اسطورهها می کاهد و حتی  به نحوی پیچیده ترین مفاهیم متافزیک را تعبیر و تاویل مینماید . زمانیکه انسان در می یابد ، چگونه الماس از عناصری مانند سلیکان ، المونیم و بیلیونیوم در مجاورت کروم  تحت فشار فوق العادۀ طبیعی تشکیل میگردد و چه تحولات تکتونیکی در طبقات تحت الارضی زمین ایجاد و بالاخره چطور زمینۀ تعامل عناصر سه گانۀ یاد شده در زیر زمین بوجود می آید و از هم جالب تر این که چگونه لیتیون نقش کتلست را در این تعامل بازی میکند و فضا را برای تعامل عناصر تشکیل دهندۀ الماس مساعد میگرداند . این مطالعات با وجودیکه از واقعیت های علمی در طبیعت پرده برمیدارد ؛ اما این حقیقت را نیز مینمایاند که در پشت این همه ساخت و ساز و تعامل نظم خاص وارادۀ واحدی  وجود دارد که تمامی نظم آشفته را در یک نظام معین هماهنگ و متناسب گردانیده است .  در مجموع نظام طوری شکل یافته است که اندکترین فتور  دریک گوشۀ  آن تمام نظام از هم می پاشد و نمی توان این همه را تصادف خواند . به گونۀ مثال : یک ماهواره با همه کوچکی اش چگونه قادر است که جهانی از معلومات را از سراسر جهان جمع کرده و بوسیلۀ موج برقی به یک کمپیوتر انتقال و انسان قادر میگردد تا با استفاده از دستگاۀ خود یاب رایانه یی "گوگل" به جهانی از معلومات دست یابد . در حالیکه تمامی این همه معلومات در حوزههای گوناگون سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی در فضای ماحول ما وجود دارند ؛ اما بدون یک کامپیوتر وصل شده به ماهواره یا رایانه یی نمی توان به معلومات فوق دست یافت . از این هم پیچیده تر جهان به مثابۀ یک سیستم بسته است که  نه از آن چیزی کم می شود یا به آن چیزی  اضافه میگردد . هر چه در آن اتفاق می افتد ،  نتیجۀ تحول ده نوع انرژی یکی بر دیرگی است که نطام طبیعی و انسانی از تحول انرژی های ده گانه و تحول و تبادل آنها با یکدیگر بدون آنکه اندکی از آنها کاسته یا افزوده شود ، شکل میگیرد . این تصورت واضح معنای لوح محفوظ در هستی وحتی مورای آنرا نشان میدهد که همه در یک نظم خاص در حرکت بوده و بعید است ، اگر گفته شود که در عقب این نظم بزرگ ناظمی وجود نداشته باشد . در هر حال وجود چنین ناظمی بر باور های علمی ما نه تنها خللی وارد نمی نماید و پژوهش های علمی و فلسفی ما را سمت وسو و توسعه و گسترش میدهد ؛ بلکه انسان را بصورت بی تابانه برای به دست آوردن حقایق تازه تر برای رسیدن  به درک حقایق برتر بیشتر یاری میرساند که خدا باوری های راستین هرگز براین گونه تلاش های انسان فتوری وارد نمی نماید ، از این هم بیشتر او را برای درک واقعی تر حقایق در هستی به پیش میکشد . شناخت بهتر و به دست آوردن آگاهی بیشتر در حوزههای گوناگون علمی و فلسفی و  تعمیم دادن آنها در حوزههای سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی در راستای رفای واقعی بشری بر خدا باوری ها افزوده و با افزایش باور های راستین پردۀ خرافات از روی دین هم می افتد .  با افتادن پردههای خرافات از پیکرۀ دین ارزش های دینی با واقعیت های علمی و فلسفی تطابق بیشتر پیدا مینماید .  نه تنها جهات افسونگری و اسطوره اندیشی در دین محو میگردد ؛ بلکه ارزش های دینی تا مقام علمی وحتی بر تر از آن نیز صعود مینمایند .

در این شکی نیست که فرهنگ هر کشوری بویژه فرهنگ کشور های اسلامی با تاثیر پذیری از اسطورههای ملی و تاریخی گذشته مقاهیم زیاد اسطوره یی را در خود حمل کرده است و این ها به مثابۀ ارزش های تاریخی وملی شان حتی بیانگر بخشی از زنده گی تاریخی شان را در گذشته انعکاس میدهد که با این حال از تاثیر پذیری آن نمی توان انکار کرد . بویژه اینکه بخشی از این اساطیر آمیزههای از عناصر دینی بدوی را در خود نهفته دارد و این عناصر در جریان تحولات تاریخی و فرهنگی به گونۀ مرموزی در بستر فرهنگی کشور ها رسوب کرده اند که در شماری موارد جدا کردن عناصر فرهنگ بدوی که بیشتر آمیزۀ دینی دارند ، از بدنۀ کلی فرهنگ یک کشور چندان ساده هم نیست ؛ بویژه زمانیکه این عناصر بصورت شگفت آوری خود را در بدنۀ عناصر ادیان پیشرفته والهی چسپانده اند و چنان با عناصر اصیل دینی یک نوع خلط شده اند که حتی تفکیک شان چه که بیرون راند شان ، بحیث عناصر نابکار از بدنۀ اصیل وارزشی فرهنگ دشوار است . به گونۀ مثال بسیاری عناصر فرهنگی گذشته را در دین اسلام می یابیم که رنگ اسلامی را به خود گرفته اند ، درحالیکه ریشه در عناصر دینی ادیان ماقبل تاریخ اوستایی ، زردشتی و مانوی ، بودایی ، برهمنی ، هندی و غیره دارد . بنا بر این روبیدن عناصر فرهنگی اسطوره یی که به مثابۀ موریانه در بدن اصیل فرهنگی خانه کرده اند ، ساده نه و اگر توفیقی هم در این زمینه حاصل آید ، هر گز ممکن نیست که عناصر بالنده و پویای اسطوره ییرا که جز عناصر حیاتی یک فرهنگ بوده و با حماسه های تاریخی و حیاتی مردمی عجین شده است ، از بدنۀ فرهنگی بیرون نمود ؛ زیرا با بیرون راندن آنها اصل فرهنگ و هویت تاریخی و ملی یک کشور آسیب می بیند .

اما نباید از یاد برد ، زنده گی پیکار بی امان است در موجی از حماسه آ فرینی های همیشگی که شجاعت های انسانی را هرچه با شکو و پر جلال به نمایش میگذارد  ؛ گر چه این نبرد جان های عزیزی را به قربانی میگیرد ؛ اما روح انسان را ارتقا داده و با ایجاد انقلاب معنوی بنیاد شگوفایی های روحی و انقلاب های روانی را مستحکم تر نموده و تداوم این انقلاب را در دهلیز زمان بالنده و پاینده نگهمیدارد . استقامت انسان در نبرد این حقیقت را به اثبات میرساند که از عمق رنج ها و محنت ها پرندههای امید به پرواز می آیند و حتی شکست های خطرناکی را به پیروزی های ناممکن مبدل مینماید . این منطق استدلالی را در تارک منطق اسطوره یی به بار و برگ مینشاند که انسان گرچند نابود می شود ؛ اما شکست نمی خورد ؛ زیرا او رسم نابودی های پرغرور را در شکست هایی به استقبال میگیرد که پیروزی ها را با خون انسان نقش بسته  و آذین می بندد . این ایثار گری ها عظمت انسان را هر چه با شکوهتر و پرغرور به واقعیت مبدل کرده و جنبه های متافزیکی و اخلاقی او را در اوجی از حماسه ها به نمایش میگذارد که او با تحمل دشوار ترین رنج ها هر کاری را که بخواهد انجام میدهد ؛ یعنی با به نمایش گذاشتن غلبۀ خون بر شمشیر رمز پیروزی داد بر بیداد را در درخشش اسطورۀ شجاعت تسجیل مینماید . گوی انسان در اودیسه یی قرار میگیرد که جز خدا کس دیگری بر او ناظر نیست و هم انتظار پاداشی را از کس ندارد . زمانیکه انسان در این مقام ارجمند تمکین نماید ، آشکار است که در وضعی قرار میگیرد که شجاعت ها در رکاب تصمیمش تا اوج ها پا گذاشته و هر کاری که بخواهد ، از انجامش معذور نمی ماند  . او نه تنها بر رمز غلبه بر خودی ها دست می یابد ؛ بلکه با شور انسانی و عظمت آسمانی  با شکوهمند تر از هر زمانی به جنگ طاغوت و اسطورههای می شتابد که حامی استبداد ، ظلمت و خرافات اند و در پی به بند کشاندن نور یعنی آزادی ، آگاهی وعدالت هستند . حقا که بالاخره پیروزی ها در رکاب آنانی گام برمیدارند که با عشقی سرشار از شور و مستی پاسداران حقیقت اند و حامیان آزادی ، آگاهی و عدالت ؛ البته شوریکه با هاون عشق در سندان عقل آبدیده شده  باشد ،  به قوام  رسیده باشد و با آزادی ، آگاهی و عدالت ساز گار وهم آویز و با  اسارت ، جهل و ظلم ناساز گار و گریزان است .  از همین رو است که جنگ حق و باطل در تاریخ بصورت ناگزیرانه یی فلسفۀ تنازع بقا را به نمایش می گذارد .

جلوههای تنازع بقا را در هر فلسفه یی میتوان دریافت . زنده گی انسان در دو بعد حق و باطل به نحوی در تنازع بقای اصلح ادامه دارد . در این نبرد حق میماند و باطل مانند کف بر فراز آب نابود می شود . پیروزی ها در بستر امواج توفانی خیزان و مستان با به استقبال گرفتن شکست های  پیهم  به پیش می تازند . در رود توفانی حیات رویداد ها مانند موج های توفانی دریا یکی پی دیگری به پا میخیزند و سر بر آسمان کشیده و دوباره به زمین می افتند ؛ اما در حرکتی دیگر با موجی عصیانی تر اوج میگیرد و باز هم شکسته می شود . این موج خیزی ها و شکست های پیهم چون امواج توفندۀ دریا معنای واقعی حیات را شکل میدهند که گرچند موج ها پیهم می شکنند ؛ اما رود خروشان و مست به راۀ خود ادامه میدهد . پیروزی را آنانی به استقبال میگیرند که با همه شکستن ها و به زمین افتادن ها دوباره اوج میگیرند و به پیش میتازند . راز پیروزی زنده گی در این پیش تاختن ها است که چون موج ها در هر افتادن و برخاستن آبدیده تر می شوند و حرکت دریا را به گونۀ جریان حیات تداوم میدهند و معنی می بخشند . از همین رو است که باید

پیروزی ها را باید در شکست های پیهم به جستجو گرفت . انسان نابود می شود ؛ اما شکست نمی  خورد. جنگ حق و باطل به گونه یی چنین فلسفه ییرا بازتاب میدهد ؛ زیرا هردو برای بقای خود به گونۀ پایان ناپذیر ادامه میدهند و شاید اگر ممکن باشد ، باغلبۀ حق بر باطل این این جنگ پایان یابد و در این صورت نبرد برای ماندن پایان می یابد و این در واقع زگنالی است ، برای پایان زنده گی و بقای  حیات . پس تنازع بقا به نحوی از ادامۀ حیات در هستی سخن می گوید که زنده گی در واقع از تضاد رنگ می پذیرد و به گونه های شگفت آوری هر آن تجلی دیگری  می یابد . شجاعت است که حیات را رنگین تر و جذبه های انسانی را در اوجی از حماسه به به آرایش میگذارد  و این حماسه ها است که با به نمایش گذاشتن شجاعت های استثنایی  زنده گی را رنگ ابدی می بخشد ومردانگی ها را در رکاب جوانمردی ها  به بار و برگ می نشاند .

در کنار عناصر اسطوره یی در بدنۀ فرهنگ  به تاثیر مفاهیم  تغزلی می توان اشاره کرد که در طول تاریخ در بدنۀ فرهنگی راۀ خود را حتی استوارتر از اسطورهها تنیده است و شگفت آورتر این که در شماری موارد عناصر تغزلی به گونه یی با عناصر اسطوره یی گره خورده اند . این بیشتر زمانی محسوس است که شعر با آمیزههای عرفانی نه تنها مفاهیم را تا اوجها به پرواز در می آورد و در جایگاهی تمکین مینماید که حتی فراتر از اسطوره گام  برمیدارد . در این مقام است که استعارات در اوجی از سمبول ها در سمای اسطورهها حلول مینمایند و شاعر را وامیدارد تا در هر زمانی اسطورۀ عصرخود را بسازد . پس زمانیکه اسطوره بدین مقام شعری عروج نماید ، چگونه می توان آنرا نادیده گرفت و عظمت انکار ناپذیر آنرا که در عین حال مقام شاعرانۀ شاعر را به آزمون می کشد ، از نظر افگند . یا آنرا از بدنۀ ادبیات که بنای استوار فرهنگ یک کشور است ، حذف نمود .


August 22nd, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي